با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید
به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين
وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد
و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
من هرگز بلد نبودم معشوقه ی خوبی باشم ، چون معشوقه های خوب مدام ناخن هایشان را سوهان میکشند
و با لاک های رنگی تزئینشان میکنند ،حواسشان به پوست دستشان هست که مبادا زبر باشد و خشک ،
من اما ناخن های یکی درمیان کوتاه و بلندم را هرگز سوهان نمیکشم ،
حتی گاهی که یکیشان میشکند خودم را لوس نمیکنم و ناراحت نمیشوم ،
اضافه هایش را با ناخن گیر میگیرم و بی تفاوت منتظر بلند شدنش می مانم!! خب معشوقه ی خوب نبودن از همین چیزها شروع میشود دیگر ،
از بلد نبودن خیلی کارهای دخترانه و ظریف !!مثلأ فکر کن بلد نباشی جوری خط چشم بکشی که به صورتت بیاید ،
فقط محض تنوع یک خط کج بیندازی پشت چشمت و ریملت را جوری بزنی که مژه هایت بهم بچسبد و حوصله نداشته باشی جدایشان کنی !!
مدام ماسک های جور واجور روی صورتت نگذاری و نگران ریزش مژه و ابروهایت نباشی ! اسم عطرهای مارک و برند های مختلف را بلد نباشی و عطر ساده ی قدیمی ات را بزنی و عین خیالت هم نباشد !! راستی یک چیز مهمتر هم وجود دارد ، اینکه بلد نباشی غذایت را اضافه بیاوری و نصفه نیمه رهایش کنی ...! اصلأ شاید یکی از ویژگی های بارز معشوقه های خوب باکلاس بودن باشد ،
اینکه خاکی نباشند و لباس های اتو کشیده و روشن بپوشند ، آرام صحبت کنند ، آرام بخندند !
وقتی آفتاب افتاد توی چشمشان عینک بزنند و بعد که آفتاب رفت عینک را بگذارند روی موهای مرتب و صافشان !! نه مثل من که آفتاب را برای روشن تر شدن رنگ چشمانم دوست دارم و
عینک های آفتابی أم گوشه ی خانه خاک میخورد مثل انگشترها
و دستبند های مانده در صندوقچه ی کوچکم! من معشوقه ی خوبی نیستم چون حرف های عاشقانه أم کم و کسری زیاد دارد
و خیلی چیزها همیشه کنج گلویم قایم میشود که شیشه ی خاص بودنم نشکند ! اصلأ خوب یا بد چه فرقی میکند ، خاصیت آدمها همین است ، بعضی ها بلد هستند معشوقه باشند بعضی ها نه !!
اما نابلد ها ، هم خصوصیات مخصوص خودشان را دارند ، ذوق کودکانه و بیخیالی ،
خنده های از ته دل و گریه های سریع...سورپرایزهای کوچک و بدون دلیل ،
گاهی هم پرخاشگری های از سر دلتنگی و غم .نابلد ها رفتارهای عجیبی دارند ! ..... من معشوقه ی خوبی نیستم اما یک نفر من را با تمام نابلدی هایم خیلی دوست دارد ... خیلی !!❤️
با دلخوری به خدا گفتم... درب آرزوهایم را قفل کردی... کلید را هم پیش خودت نگه داشتی... لبخندی زد و جواب داد... . . . . همه عشقم این است که به هوای این کلید هم شده... گاهی... به من سر می زنی...
"آدمها همدیگر را پیدا می کنند... از فاصله های خیلی دور، از تهِ نسبت های نداشته... انگار جایی نوشته بود که این ها باید کنار هم باشند!! می شوند همدم ، می شوند دوست ، مى شوند رفيق، اصلا می شوند جانِ شیرین..!! درست می نشینند روی تاقچۀ دلِت... حرفهایشان یک جورِ خوبی دلنشین است، دل برای خنده هاشان ضعف می رود؛ اصلا بودنشان شیرین است !!!! وقتی هم که نیستند، هی همدیگر را مرور می کنند و مُدام گوش به زنگ آمدن هم هستند......!!!!! خدا این آدمها را نگیرد از آدمها.....❤️
خلاصه ای از کتاب "یخی که عاشق خورشید شد" اثر رضا موزونی : زمستان تمام شده و بهار آمده بود؛. تکه یخ کنار سنگ بزرگ جای خوبی برای خواب داشت؛. از میان شاخه های درخت نوری را دید؛ با خوشحالی به خورشید نگاه کرد و با صدای بلند گفت:
سلام خورشید...من تا الأن دوستی نداشته ام با من دوست می شوی? خورشید گفت:"سلام'اما..." یخ با نگرانی گفت:"اما چی?" خورشید گفت: "تو نباید به من نگاه کنی; باور کن من دوست خوبی برای تو نیستم- اگر من باشم,تو نیستی! می میری,می فهمی" یخ گفت: ***چه فایده که زندگی کنی و کسی را دوست نداشته باشی! چه فایده که کسی را دوست داشته باشی ولی نگاهش نکنی!!!" روزها یخ به آفتاب نگاه کرد و کوچک و کوچک تر شد؛ یک روز خورشید بیدار شد و تکه یخ را ندید؛ از جای یخ جوی کوچکی جاری شده بود- چند روز بعد از همان جا گلی زیبا به شکل خورشید رویید- هر جا که می رفت گل هم با او می چرخید و به او نگاه می کرد. *گل آفتابگردان هنوز عاشق خورشید است.
من دلم می خواهد خانه ای داشته باشم پر دوست کنج هر دیوارش دوستهایم بنشینند آرام گل بگو گل بشنو هرکسی می خواهد وارد خانه پر عشق و صفایم گردد یک سبد بوی گل سرخ به من هدیه کند شرط وارد گشتن شست و شوی دلهاست شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست بر درش برگ گلی می کوبم روی آن با قلم سبز بهار می نویسم ای یار خانه ی ما اینجاست تا که سهراب نپرسد دیگر "خانه دوست کجاست؟ "
آه باز این دل سرگشته من یاد آن قصه شیرین افتاد بیستون بود و تمنای دو دوست آزمون بود و تماشای دو عشق در زمانی که چو کبک خنده می زد شیرین تیشه می زد فرهاد کار شیرین به جهان شور برانگیختن است عشق در جان کسی ریختن است کار فرهاد برآوردن میل دل دوست رمز شیرینی این قصه کجاست که نه تنها شیرین بی نهایت زیباست آن که آموخت به ما درس محبت می خواست جان چراغان کنی از عشق کسی به امیدش ببری رنج بسی تب و تابی بودت هر نفسی به وصالی برسی یا نرسی سینه بی عشق مباد
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه ...نه هرگز! بی تو حتی شب من ماه ندارد پایِ سست و تنِ فرسوده ام آخِر که به آن کوچه دگر راه ندارد بی تو یک شب منِ تنها هوسِ کویِ تو کردم هوسِ مویِ تو و بویِ تو و رویِ تو کردم سرِ سجاده ی خود تا به سحرگاه نشستم بند از پای گسستم چشم ها بستم و در خویش شکستم گله کردم ز نگاهت وان دو چشمانِ سیاهت بوسه ی گاه به گاهت گله کردم گله کردم به خدایت! بی تو شب ماه ندارد ابر هم گاه ندارد به سحر راه ندارد در بساط آه ندارد دلِ سنگی که تو داری به خدا شاه ندارد! دوش گفتم به خدایت که شب و روز ندارم که ز دستت نفسم حبس در این سینه و مبهوت نگاه و همه جانم نگران است! نیمه شب بود و هوا رام.قطره ی اشک خدا پنجره را شست! چشم ها خیس....پای ها سست. لرزه افتاد به جانم.تو کجایی؟ نگرانم نکند باد بیاید حالتِ مویِ تو برهم بزند یا بخرامد در اتاقی که تو خوابی نکند زوزه ی یک گرگ، از سرت خواب پراند.. نگرانم نگرانم.. من پر از دغدغه و شب پر از آرامش و محجوب. من قسم می خورم این بار به آرامشِ این شب، به سیاهیِ سماوات ، به کواکب، به سیارات حذر از عشق ندانم سفر از پیشِ تو هرگز نتوانم نتوانم!
عاشقم..... اهل همین کوچه ی بن بست کناری ، که تو از پنجره اش پای به قلب منِ دیوانه نهادی ، تو کجا ؟ کوچه کجا ؟ پنجره ی باز کجا ؟ من کجا ؟ عشق کجا؟ طاقتِ آغاز کجا ؟ تو به لبخند و نگاهی ، منِ دلداده به آهی ، بنشستیم تو در قلب و منِ خسته به چاهی...... گُنه از کیست ؟ از آن پنجره ی باز ؟ از آن لحظه ی آغاز ؟ از آن چشمِ گنه کار ؟ از آن لحظه ی دیدار ؟ کاش می شد گُنهِ پنجره و لحظه و چشمت ، همه بر دوش بگیرم جای آن یک شب مهتاب ، تو را یک نظر از کوچه ی عشاق ببینم.. به كسي كينه نگيريد دل بي كينه قشنگ است به همه مهر بورزيد به خدا مهر قشنگ است دست هر رهگذري را بفشاريد به گرمي بوسه هم حس قشنگي است بوسه بر دست پدر بوسه بر گونه مادر لحظه حادثه بوسه قشنگ است بفشاريد به آغوش عزيزان پدر و مادر و فرزند به خدا گرمي آغوش قشنگ است نزنيد سنگ به گنجشك پر گنجشك قشنگ است پر پروانه ببوسيد پر پروانه قشنگ است نسترن را بشناسيد ياس را لمس كنيد به خدا لاله قشنگ است همه جا مست بخنديد همه جا عشق بورزيد سينه با عشق قشنگ است بشناسيد خدا را هر کجا یاد خدا هست سقف آن خانه قشنگ است ...